۱۳۹۳ خرداد ۱۲, دوشنبه

شمه اى از اخلاق و صفات و كرامات امام سجاد عليه السلام

شمه اى از اخلاق و صفات و كرامات امام سجاد عليه السلام


ابن طلحه در مناقب خويش مى گويد: (1) آن حضرت يعنى ، زين العابدين ، سرآمد پارسايان ، سرور پرهيزگاران و رهبر مؤ منان است . نشان او گواهى مى دهد كه از دودمان رسول خدا صلى اللّه عليه و اله است و جهتگيرى او، مقام قريش را در پيشگاه خدا ثابت مى كند و پينه بستن مواضع سجده اش ‍ فزونى نماز و تهجدش را به ثبوت مى رساند و رو بر تافتنش از متاع دنيا، بيانگر زهد او در دنياست . او از پستان تقوا به وفور نوشيد تا سرآمد شد و انوار تاءييد الهى بر او تابيدن گرفت و بدان وسيله هدايت لازم را يافت . اذكار و اوراد عبادت همدم او بود و او با اين اذكار انس گرفت ، وظايف بندگى و طاعت خدا هم پيمان او گرديد و آن حضرت به زيور طاعت آراسته گشت . چه بسيار شبهايى را كه براى پيمودن راه آخرت بيدار خوابى كشيد و تشنگى روزهاى گرم تابستان را در طول اين سفر راهنماى خود ساخت ، امور خارق عادت و كراماتى داشت كه مردمان به چشم ديدند كه در آثار متواتره ثبت است و گواهى مى دهد كه وى در زمره بزرگوارانى است كه پادشاهان جهان آخرتند.

امام سجاد عليه السلام ، القاب زيادى دارد كه تمامى آنها بر آن حضرت اطلاق مى شود. مشهورترين آنها عبارتند: از (( زين العابدين ، سيد العابدين ، زكى ، امين و ذوالثفنات . )) بعضى گفته اند علت ملقب بودن آن حضرت به زين العابدين آن است كه شبى ميان محراب عبادت به حال قيام در تهجد بود، شيطان به صورت اژدهايى نمودار شد تا او را از عبادتش ‍ باز دارد امّا آن حضرت اعتنايى به او نكرد. اژدها نزديك شد و شست پايش ‍ را به دهان گرفت باز هم توجهى نكرد، او را آزرد ولى آن حضرت نمازش را نشكست . چون از نماز فارغ شد خداوند حقيقت را بر او آشكار ساخت و دانست كه او شيطان است ، او را ناسزا گفت و لطمه زد و فرمود: دور شو اى ملعون ! شيطان رفت و آن حضرت به ذكر خويش ادامه داد. آنگاه از گوينده اى ناپيدا ندايى شنيد كه ، سه مرتبه خطاب به او گفت : تو زين العابدين ! اين كلمه به زبانها افتاد و به عنوان لقبى براى آن حضرت مشهور شد.(2)

امّا مناقب ، امتيازات و صفات امام عليه السلام فراوان است .

از جمله آن است كه وقتى براى نماز وضو مى گرفت ، رنگ چهره اش زرد مى شد، اطرافيانش مى پرسيدند: اين چه عاداتى است كه در وقت وضو شما داريد؟ مى فرمود: آيا مى دانيد كه در مقابل چه كسى مى خواهم بايستم ؟

از آن جمله است وقتى كه راه مى رفت ، دستهايش را جلو و عقب نمى برد و آنها را حركت نمى داد و از آرامش و فروتنى خاصى برخوردار بود. وقتى كه براى نماز مى ايستاد، بدنش مى لرزيد و در پاسخ كسانى كه از علت لرزش ‍ مى پرسيدند، مى فرمود: مى خواهم در حضور پروردگارم بايستم و با او مناجات كنم ، از اين رو بدنم مى لرزد، روزى در حال نماز بود كه آتش سوزى اتفاق افتاد و خانه آتش گرفت ، ديگران مى گفتند: يابن رسول اللّه ! يابن رسول اللّه ! آتش ! آتش ! امّا وى سرش را از سجده بلند نكرد تا اين كه آتش خاموش ‍ شد. عرض كردند: چه باعث شد كه به آتش توجه نفرموديد؟ فرمود: آتش ‍ دوزخ .

از آن جمله است داستانى كه سفيان نقل كرده و مى گويد: مردى خدمت على بن حسين عليه السلام رسيد، عرض كرد: فلانى تو را بد گفت و به شما تعرض كرد. فرمود: مرا نزد او ببر. همراه آن حضرت رفت با اين تصور كه وى مى خواهد انتقام بگيرد، همين كه نزد آن مرد آمد فرمود: فلانى اگر گفته هاى تو درباره من حق است خدا از من بگذرد و اگر درباره من ناحق است خدا از گناه تو بگذرد.(3)

بين آن حضرت و عموزاده اش حسن بن حسن عليه السلام اختلاف جزئى پيش آمد. حسن خدمت على بن حسين عليه السلام رسيد در حالى كه آن حضرت با اصحابش در مسجد بود، وى از گفتن آنچه باعث ناراحتى او شد فرو گذار نكرد، در حالى كه آن حضرت ساكت بود تا اين كه حسن برگشت . همين كه شب فرا رسيد، در خانه او آمد و در زد، حسن بيرون آمد، على بن حسين عليه السلام فرمود: اگر آنچه گفتى راست بود خدا مرا بيامرزد و اگر دروغ بود خدا تو را بيامرزد و درود و رحمت خدا بر تو باد! آنگاه برگشت ، حسن دنبال او آمد و همچنان پشت سر آن حضرت مى رفت و مى گريست تا اين كه دل امام عليه السلام به حال او سوخت ، حسن عرض كرد: به خدا سوگند بعد از اين كارى كه باعث رنجش تو شود انجام نخواهم داد. امام عليه السلام فرمود: از آنچه درباره من گفته بودى تو را بخشيدم .(4)

از جمله ، وقتى كه على بن حسين عليه السلام از دنيا رفت فهميدند كه آن حضرت صد خانواده از اهل مدينه را غذا مى داده و شخصا نيازمنديهاى آنها را مى برده و به آنها مى رسانده است .(5)

محمّد بن اسحاق مى گويد: گروهى از مردم مدينه بودند كه امرار معاش ‍ مى كردند و نمى دانستند كه زندگيشان از كجا تاءمين مى شود. امّا وقتى كه على بن حسين عليه السلام از دنيا رفت ديدند آن كه هر شب به سراغ آنها مى آمد، نيامد.(6)

ابوحمزه ثمالى مى گويد: زين العابدين عليه السلام شب هنگام ، انبانى از نان بر پشتش حمل مى كرد و به مستمندان صدقه مى داد و مى فرمود: صدقه پنهانى ، آتش خشم پروردگار را فرو مى نشاند.(7)

وقتى كه امام عليه السلام از دنيا رفت به هنگام غسل دادن ، حاضران آثارى را در پشت آن حضرت ديدند پرسيدند: اينها چيست ؟ گفته شد: امام عليه السلام خود شبانه انبان آرد بر دوش مى گرفت و دور از انظار مردم به در خانه فقراى مدينه مى رساند (اينها آثار آن انبانهاست .)(8)

ابن عايشه مى گويد: از مردم مدينه شنيدم كه مى گفتند: صدقه نهانى را از دست نداديم مگر وقتى كه على بن حسين عليه السلام از دنيا رفت .(9)

سفيان مى گويد: على بن حسن عليه السلام آهنگ رفتن سفر حج را داشت سكينه بنت الحسين عليه السلام خواهر آن حضرت ، توشه راهى با هزينه هزار درهم برايش فراهم كرد وقتى كه امام عليه السلام پشت حرّه بود، توشه را به نزد او فرستاد. امام عليه السلام تمام آنها را بين مستمندان تقسيم كرد.(10)

مردى به سعيد بن مسيب گفت : مردى را پرهيزگارتر از فلان كس - مردى را نام برد - نديده ام . سعيد پرسيد: تو على بن حسين عليه السلام را نديده اى ؟ گفت : نه ، گفت : من كسى را پرهيزگارتر از او نديده ام .

زهرى مى گويد: هيچ فرد هاشمى را برتر از على بن حسين عليه السلام نديدم .(11)

ابوحازم نيز چنين گفته است : هيچ فرد هاشمى را برتر از على بن حسين عليه السلام و هيچ كسى را فقيه تر از او نديده ام .(12)

طاووس مى گويد: على بن حسين عليه السلام را در حجر اسماعيل به حال سجده ديدم ، با خود گفتم : مرد صالحى از خاندان پاك است بايد گوش ‍ بدهم ببينم چه مى گويد، پس گوش فرا دادم ، شنيدم كه مى گفت : ((خدايا بنده ات در آستانه تو، مسكينت در پيشگاه تو، گدايت بر در خانه تو، نيازمندت بر درگاه تو ايستاده است .)) به خدا سوگند در هيچ گرفتاريى با اين عبارات خدا را نخواندم مگر اين كه خداوند گرفتارى ام را بر طرف كرد.(13)

امام سجاد عليه السلام در هر شب و روز هزار ركعت نماز مى خواند و وقتى صبح مى شد بى هوش مى افتاد و (از ضعف جسمى ) چنان بود كه وزش باد همانند خوشه گندمى وى را (از سمتى به سمتى ) حركت مى داد.(14)

روزى آن حضرت در بيرون از منزل بود، مردى او را ديد و دشنامش داد. غلامان و خدمتكاران به او حمله بردند، على بن حسين عليه السلام فرمود: آرام بايستد و كارى به او نداشته باشيد. سپس رو به آن مرد كرد و فرمود: آنچه را خداوند از امور ما بر تو پنهان داشته بيشتر از آن است كه تو مى دانى . آيا حاجتى از ما دارى كه تو را يارى كنيم ؟ آن مرد شرم كرد، على بن حسين عليه السلام عبايى را كه بر دوشت داشت روى شانه او انداخت و دستور داد تا ده هزار درهم به او دادند. از آن پس ، همواره آن مرد مى گفت : گواهى مى دهم كه تو از اولاد پيامبرانى .(15)

روزى جمعى از مردم در خانه آن حضرت مهمان بودند؛ به خدمتگزار دستور دادند كه بشتابد و مقدارى گوشت در تنور بريان كند. خدمتگزار با عجله آن را مى آورد، كه سيخهاى كباب از دستش افتاد و به سر بچه اى از امام عليه السلام كه زير پله بود، اصابت كرد و سبب مرگ او شد. امام عليه السلام رو به آن غلام كه سرگردان و نگران بود كرد و فرمود: تو آزادى زيرا تو از روى عمد اين كار را نكردى . آنگاه پيكر پسرش را تجهيز و دفن فرمود.(16)

روزى امام عليه السلام بر محمّد بن اسامة بن زيد كه بيمار بود، وارد شد. محمّد شروع به گريه كرد، على بن حسين عليه السلام فرمود: چرا گريه مى كنى ؟ عرض كرد: وامى دارم ، فرمود: چقدر وام دارى ؟ عرض كرد: پانزده هزار دينار. على بن حسين عليه السلام فرمود: بر عهده من كه بپردازم ، و از طرف او قبول كرد.(17)
پی نوشتها:


1- (( مطالب السؤ ول ، )) ص 77.

2- (( كشف الغمه ، )) ص 198.

3- همان ماءخذ، همان ص .

4- به ارشاد شيخ مفيد ص 240 و (( اعلام الورى )) طبرسى ص 256 و (( كشف الغمه )) ص 198 تا 200 مراجعه كنيد.

5- همان ماءخذ و همان ص مراجعه كنيد.

6- همان ماءخذ و همان ص مراجعه كنيد.

7- همان ماءخذ و همان ص مراجعه كنيد.

8- همان ماءخذ و همان ص مراجعه كنيد.

9- همان ماءخذ و همان ص مراجعه كنيد.

10- همان ماءخذ و همان ص مراجعه كنيد.

11- همان ماءخذ و همان ص مراجعه كنيد.

12- همان ماءخذ و همان ص مراجعه كنيد.

13- همان ماءخذ و همان ص مراجعه كنيد.

14- همان ماءخذ و همان ص مراجعه كنيد.

15- (( كشف الغمه ، )) ص 200.

16- همان ماءخذ، همان ص .

17- ارشاد مفيد ص 242 با اين تفاوت كه در آنجا بجاى محمّد بن اسامه ، زيد بن اسامه آمده است . (( كشف الغمه ، )) ص 201.





ادامه مطلب ....



http://ift.tt/1wUyqop



منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان



تبادل لينك



به گروه اسلامی ما در گوگل بپیوندید تا همیشه با هم باشیم


هیچ نظری موجود نیست: