یکی از اسرای عراقی که اهل نجف بود تعریف میکرد: در همسایگی ما خانمی شیعه با تنها فرزندش زندگی میکردند٬زندگی خوبی داشتند تا اینکه پسرش رو به سربازی بردند ودر یکی از حملات ایرانی ها خبر کشته شدنش رو به مادرش دادند. تمام اهل محل برای تشییع جنازه ودفنش جمع شده بودند.وقتی که برای تحویل جسد رفتیم دیدیم تمام صورت سوخته وقابل شناسایی نیست.مادر این جوان خیلی تلاش کرد تا جسد فرزندش در حرم امیرالمومنین به خاک سپرده شود وبعد از کلی پیگیری موفق شد.مراسم دفن بسیار مفصل وهمراه با روضه خوانی در حرم انجام شد.مدت سه روز مراسم مفصلی برای این جوان برگزار شد تا اینکه روزی صبح مادرش به منزل ما آمد وبا رنگ پریده خوابش رو برای ما تعریف کرد.
او میگفت:دیشب در عالم خواب یک جوان خوش سیما با محاسنی بلند که شبیه ایرانی ها بود به خوابم آمد! مرتب از من تشکر میکرد که او را در حرم مولا به خاک سپرده ام وبرایش مراسم گرفته ام.او میگفت:من یک رزمنده ایرانی هستم وآرزوی زیارت نجف را داشتم وحالا به شما مژده بدهم که پسرت زنده است واسیر شده وچند سال بعد آزاد میشود!
زن همسایه از من خواست پیگیری کنم.من قبول کردم وبه بغداد رفتم واز طریق هلال احمر پیگیر شدم ودیدم نام این جوان در لیست اعلام شده ایران است.
وبرای ما جای تعجب بود.این جوان ایرانی کی بود؟!چه کرد که اینطور لیاقت پیدا کرد تا در جوار مولایش آرام گیرد؟!
*کتاب فدائیان ولایت صفحه ۱۶۱*
او میگفت:دیشب در عالم خواب یک جوان خوش سیما با محاسنی بلند که شبیه ایرانی ها بود به خوابم آمد! مرتب از من تشکر میکرد که او را در حرم مولا به خاک سپرده ام وبرایش مراسم گرفته ام.او میگفت:من یک رزمنده ایرانی هستم وآرزوی زیارت نجف را داشتم وحالا به شما مژده بدهم که پسرت زنده است واسیر شده وچند سال بعد آزاد میشود!
زن همسایه از من خواست پیگیری کنم.من قبول کردم وبه بغداد رفتم واز طریق هلال احمر پیگیر شدم ودیدم نام این جوان در لیست اعلام شده ایران است.
وبرای ما جای تعجب بود.این جوان ایرانی کی بود؟!چه کرد که اینطور لیاقت پیدا کرد تا در جوار مولایش آرام گیرد؟!
*کتاب فدائیان ولایت صفحه ۱۶۱*
ادامه مطلب ....
http://ift.tt/1C2XUjl
منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
تبادل لينك
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر