موجی مهربان ماه عسل
شیرزنانی که عشقشان را با هیچ چیزی عوض نکردند
«ما لیلی و مجنونیم، شیرین و فرهادیم»عمو حسن یا به قولی «موجی مهربان» با عشق و علاقه این جملات را بیان می کرد چون همسرش به معنای واقعی لیلی عمو حسن است همسری که با تمام توان با به دوش کشیدن بار مسئولیت زندگی و مجروحیت عمو حسن به حق جزو معدود زنانی است که دنیا را به عشق آخرت زیستند.
شیرزنانی که عشقشان را با هیچ چیزی عوض نکردند
«ما لیلی و مجنونیم، شیرین و فرهادیم»عمو حسن یا به قولی «موجی مهربان» با عشق و علاقه این جملات را بیان می کرد چون همسرش به معنای واقعی لیلی عمو حسن است همسری که با تمام توان با به دوش کشیدن بار مسئولیت زندگی و مجروحیت عمو حسن به حق جزو معدود زنانی است که دنیا را به عشق آخرت زیستند.
«ما لیلی و مجنونیم، شیرین و فرهادیم»عمو حسن یا به قولی «موجی مهربان» با عشق و علاقه این جملات را بیان می کرد چون همسرش به معنای واقعی لیلی عمو حسن است همسری که با تمام توان با به دوش کشیدن بار مسئولیت زندگی و مجروحیت عمو حسن به حق جزو معدود زنانی است که دنیا را به عشق آخرت زیستند.
شیوا امیری-وقتی در جمع صمیمی عمو حسن و همسرش قرار گرفتم محو دلدادگی آنها شدم که با تمام وجود یک دیگر را دوست دارند از طرفی عمو حسنی که عاشق همسرش است و از طرف دیگر و مهم تر اینکه زهرا خوشنظر با تمام وجود در خدمت همسرش است و میتوان عشق، فداکاری، ایثار، محبت، صمیمیت و همدلی را در وجود این زن یافت که طی سالیانی که همسرش مجروح شده و هنوز این درد ادامه دارد عاشقانه و مخلصانه در خدمت همسر و خانواده بوده است و با وجود تمام مشکلاتی که در منزل با بیماری همسرش دست به گریبان است در بیرون از منزل نیز در نقش یک خانم فعال و کوشا در جامعه حضور پیدا کرده و در کنار فعالیت در اجتماع همراه با جمعی خیریه ای هم تأسیس نموده و مشغول به کمک به اعضای نیازمند این خیریه میباشد.
در تمام طول مصاحبه چیزی که بیش از همه در نظرم جلوه کرد این بود همسر عمو حسن و زنان در شرایط او آمدند تا با دنیای خود بهترین و نیکوترین آخرت را برای خود رقم بزنند زیرا خدا برخی از بندههایش را به عشق بهشتی شدنشان میآفریند که قطعاً همسر این جانباز عزیز جزو آن دسته از بندهها است.
حسن خوشنظر گفت: من دو فرزند دارم یک دختر و یک پسر که هر دو ازدواج کردند و چند نوه هم دارم در طی این سالها همسر و فرزندان من بسیار رنج و مشقت کشیدهاند و در این حال بهترین یاوران من در زندگی بودند کهبا وجود تمام دردها و عذابهای من خانوادهام به ویژه همسرم پشتیبان من بودهاند.
این جانباز عزیز در مورد نحوه اعزام به جبهه چنین بیان کرد: متولد سال ۱۳۴۳ هستم و در سنین نوجوانی همراه با برادر کوچکترم به جبهه رفتیم و در چندین عملیات شرکت کردیم بعد از مدتی برادرم در عملیات والفجر یکمفقود شد که دوستانش شهادتش را تأیید کردند و دیده بودند به سرش تیر خورده و در کانال افتاده است بعد از۱۲ سال جنازه برادرم را که دیگر مشتی استخوان بود برایمان آوردند. برادرم که حسین نام داشت از روی کارت شناسایی و پلاکی که به همراه داشت شناسایی شد.
این موجی مهربان افزود: برادر دیگرم که علی نام داشت و اکثراً در جبههها بود بعد از سربازی کنکور امتحان داد و همیشه می گفت دوست دارم در تهران دانشگاه ملی و رشته پزشکی قبول شوم پس از کنکور دوباره به جبهه رفت و در عملیات مرصاد به شهادت رسید بعد از شهادت او نتایج کنکور اعلام شد و برادرم در تهران رشته پزشکی دانشگاه ملی قبول شد اما خدا خواست که او هم در این دنیا به آرزویش برسد و قبول شود و هم در آزموناون دنیا قبول شود.
خوش نظر گفت: از عملیات بیت المقدس در جبهه بودم که سعادت داشتم در جند عملیات حضور داشته باشم که در اکثر عملیاتها مجروح شدم و در والفجر مقدماتی به حالت فلج افتادم اما به کمک خدا و پزشکان شفا گرفتم بعد از چند سالی که در جبهه بودم از ناحیه سر مجروح شدم و موج انفجار مرا گرفت.
وی در ادامه اظهار داشت: همسرم دختر عموی من است وقتی ۱۳ ساله بود به خواستگاری او رفتم و چون کاملاًهمدیگر را میشناختیم از او خواستم شخصاً نظرش را بگوید چون شرایط من با برخی از مردهای دیگر تفاوت داشت. یکی اینکه بر اثر چندین با مجروحیت شرایط جسمانی مناسبی نداشتم و دیگر اینکه با ایشان عهد کردم بعد از ازدواج به جبهه خواهم رفت.
عمو حسن ادامه داد: بعد از ازدواج به سن سربازی رسیدم با وجود اینکه مجروح بودم و دائم حالت تشنج داشتم به خدمت اعزام شدم وقتی خدمتم تمام شد معافیت از خدمتم هم درست شد که دیگر برای من فایده ای نداشت و بعد از معافیت از سربازی باز هم به جبهه رفتم زیرا پدرم معتقد بود اسلحه رزمندگان نباید زمین بماند و خود او هم دائم در حال رفت و آمد در جبهه بود و کمکهای مردمی مردم شهرری را به آنجا انتقال میداد.
این جانباز افزود: بار آخر به شدت مجروح شدم از ناحیه سر، کمرو دیگر نتوانستم در جبههها حضور پیدا کنم و رزمندگان میگفتند حمل مجروح خودش مجروح شده بیایید او را ببرید به بیمارستان صحرایی اعزام شدم گفتند از بین رفتنی هستم و دیگر خوب نخواهم شد چون تقریباً از تمام نواحی مجروح شده بودم و مجبور شدند مرا به تهران اعزام کنند حالم به قدری وخیم بود که پزشکان از من قطع امید کردند در نهایت تصمیم گرفتند جراحی شوم تا شاید فرجی بشود بعد از جراحی گفتند هیچ ترکشی در سرت نبود اما موج انفجار به حدی شدید بوده که تا آخر عمر با تو خواهد بود و الآن که ۳۰ سال میگذرد این موج انفجار مهمان من است گاهی آنقدر حالم بد میشودکه از زندگی بیزار میشوم.
خوش نظر بیان کرد: همسرم که همیشه همراه و کمک من است دیگر خودش یک پا پزشک شده و وقتی حالم بدمیشود آمپول و سرم میزند و کمکهای اولیه پزشکی را انجام میدهد تا حالم مناسب شود زیرابه حالی میافتمکه خودم را میزنم و سرم را به زمین میکوبم و چون فقط خودم را میزنم بچهها به من لقب موجی مهرباندادهاند.
وی گفت: در اینطور مواقع وقتی حالم خوب میشود از همسرم عذرخواهی میکنم زیرا او و فرزندانم خیلی اذیتمیشوند اما او میگوید من تو را دوست دارم و در پی کسب رضایت الهی هستم اگر همسرم نبود من تابوتوانتحمل درد را نداشتم او با انجام امور خانه که نیاز به یک پرستار دائم دارم در کنارم است که از این بابت هم خدا را شاکرم که چنین زنی به من عطا کرد و هم قدردان زحمات بدون چشمداشت همسرم هستم هر بار که از درد وناراحتیهایی که برایم به وجود می آید و گریه میکنم همسرم مرا دلداری میدهد مگر تو با خدا معامله نکردی پس صبر کن و در برابر درد طاقت بیاور من هم با خدا معامله کردم و تا آخر عمر کنیز تو هستم.
عمو حسن افزود: همسرم هیچگاه مرا تنها نگذاشته و از اول زندگی با من همراه و هم دل بوده است زمانی که آقای موسوی همدانی خطبه عقدمان را خواند و مهریه همسرم را آیینه و شمعدان یک جلد قران و ۱۴ سکه عنوان کردیم همسرم گفت همان یک جلد کلامالله برای دنیا و آخرتم کافی است.
خوش نظر در مورد وضعیت حجاب در جامعه بیان کرد: گاهی میشود دو یا سه ماه از خانه بیرون نمی روم زیرا وقتی بعضی از زنان و مردان را میبینم جامعه را با بی بند و باری و بی قیدی و بدحجابی خراب کردند اعصابم به هم میریزد و نمیتوانم این وضع را تحملکنم و میترسم با دیدن برخی ناهنجاریها حالم بد شود و تشنج به من دست بدهد.
گفتوگو با زهرا خوشنظر همسر موجی مهربان
در ادامه از زهرا خوش نظر خواستم درباره ی زندگیاش با عمو حسن بگوید وی گفت: وقتی ما ازدواج کردیم خبر این پیوند و مهریه ای که من تعیین کرده بودم با توجه به شرایط روحی و جسمانی عمو حسن بهسرعت در بین اقوام و آشنایان در شهرری پیچید و همه تعجب کردند که من چطور با این شرایط عمو حسن راضی به ازدواج با او شدم اما من واقعاً او را دوست داشتم و با رضایت کامل این پیوند صورت گرفت در همین زمان خواهرم نیز با برادر همسرم ازدواج کرد که عقدمان در یک شب برگزار شد.
همسر جانباز ادامه داد: تا حدی برای همسرم ارزش قائلم و او را دوست دارم که اگر بگوید بمیر میمیرم وهیچوقت نشده روی حرف من حرفی بزند حتی خودم را مدیون او نیز میبینم زیرا باایمان کامل اعتقاددارم اگر توانستم در بیرون از خانه هم فعالیت داشته باشم و موفق باشم همه مدیون عمو حسن است زیرا راهنما و مشوق من است و باهم هم دل هستیم.
وی گفت: از سال ۹۰ بیماری همسرم به اوج خود رسیده و چندین بار در روز تشنج میکند بار دیگر پزشکان مجبور شدند سر او را جراحی کنند که چندین ماه به حالت فلج کامل درآمد و دیگر حتی توان صحبت کردن نداشت و تعداد دفعات مصرف دارو بیشتر شده که وقتی حال تشنج و بد حالی به او دست میدهد کمی قابلکنترل باشد کهالآن شکر خدا بهتر از قبل شده است.
در حین اینکه مشغول صحبت با همسر این جانباز عزیز بودم ناگهان نگاهم به وی افتاد که حالش دگرگونشده و از حال رفت با دیدن این صحنه حال بدی پیدا کردم و بغضی سخت گلویم را گرفته بود همسرش او را روی زمین خواباند و مراقبتهای لازم را انجام داد که بعد از چند دقیقه حال عمو حسن روبهراه شد در حالی که به کلیفراموش کرد که مشغول مصاحبه بودیم.
زهرا خوشنظر در ادامه گفت: اکثر اوقات وقتی بهمرور خاطرات میپردازد یا خبر بدی به او میرسد این حالت به سراغ او میآید مثلاً مدتی پیش من در اثر کمر درد زیاد نزد پزشک رفتم و او تشخیص داد بر اثر کار زیاد و بلند کردن بار سنگین کمرم نیاز به جراحی دارد وقتی همسرم این را شنید تا چند روز گریه میکرد و میگفت تو پاهای من هستی اگر تو بیفتی من طاقت ندارم و میمیرم.
همسر جانباز با اشاره به حضور در برنامه ماهعسل گفت: از وقتی آقای علیخانی ما را به این برنامه دعوت کرد مردم بیشتر از قبل زنگ میزنند و حال همسرم را میپرسند و اظهار میکنند که دوست دارند عمو حسن را دیده و با او حرف بزنند مردم با این تماسها و اظهار لطفها به همسرم روحیه میدهند و مارا شرمنده خود میکنند نه تنها در ایران که از آلمان و آمریکا هم به من زنگ زدند و اظهار لطف کردند.
وی در ادامه گفت: یک روز احسان علیخانی زنگ زد و گفت یک خبرنگار آمریکایی چندین بار مراجعه کرده و تماس گرفته و تمایل دارد به منزلتان آمده تا از نزدیک با همسرتان آشنا شود گفتم تشریف بیاورید علیخانی به همراه آنان به منزل آمدند آن خانم به ما گفت میخواهد زندگی نامه همسرم را به زبان انگلیسی در قالب کتاب به تحریر درآورد ما موافقت نکردیم چون حس کردیم بیگانه است و ممکن است از حرفهای همسرم تعبیر سوئی کند و یا حرف اضافه ای از خود منتشر کند.
خوشنظر تصریح کرد: وقتی آن خانم آمریکایی دلیل آن را پرسید همسر من سالها جنگید و من سی سال با تحملتمام سختیها عاشقانه او را تر و خشک کردم تا انقلاب محفوظ بماند طی این سالها نه تنها سست که محکمتر همشدهایم تا به دشمن اجازه مانور در فرهنگ و اعتقاداتمان را ندهیم و اگر قرار باشد کتابی چاپ شود در کشور خودمان این کار انجام میشود.
در پایان این جانباز خطاب به مردم گفت: آقا را اذیت نکنید و دل او را به درد نیاورید حضرت آقا جانباز گمنام است هوای او را داشته باشید، هوای امام شهدا را داشته باشید برای خانواده شهدا ارزش قائل شوید ما جانبازان از دعای خیر آقا به زندگی ادامه میدهیم. در آخر لازم است دوباره از همسرم که سالهای طولانی است که یک تنهبار زندگی و فرزندانم را به دوش کشیده تشکر کنم مرا مانند یک مادر تر و خشک کرده و به بهترین شکل مراقب من بوده که تا الآن دوام آوردهام. برای تمام گذشتها و فداکاریهای همسر مهربانم فقط توان تشکر دارم.
منبع: زنان خبر
ادامه مطلب ....
http://ift.tt/1FuNWKP
منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
تبادل لينك
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر