ركوع نرگسها
مانده اند عالميان و آدميان كه كدامين لحظه را، لحظه ولادت تو بشمارند؟
كدامين روز را، روز تولد تو نام بگذارند؟
تو كى در وجود آمدى كه ورودت را و زمان آمدنت را جشن بگيرند؟
خورشيد و ماه و ستارگان تا بدانجا كه حافظه شان يارى مى كند به تو سلام مى گفته اند.
نرگسها اولين ركوع حيات را بر آستان تو كرده اند.
موجها از ازل سر بر ساحل رسالت تو مى ساييده اند.
سرسختترين و بى محاباترين لاله ها و آلاله ها در بى انتهاترين دشتها، نام تو را هر پگاه فرياد
مى كرده اند.
پيغمبران و رسولان همه در كلاس تو درس رسالت مى خوانده اند.
سرو و صنوبران مدام راستاى قامت تو را تداعى مى كرده اند.
بلبلان و قناريان هر چه ياد دارند، هميشه مدح تو مى گفته اند.
گلهاى محمدى همه با نام تو پر مى گشوده اند.
قطرات باران، انديشه حيات را وام از تو مى گرفته اند.
بنفشه هاى جان باخته و دل افروخته هميشه در صفحه سينه سوخته خويش تصوير روشنى از تو
مى يافتهاند.
در حافظه جويبارها، جز تكرار نام تو هيچ نيست.
شبنم ها هر چه به خاطر دارند بر تو درود مى فرستاده اند.
پيش از تو را، كسى به ياد ندارد.
بارى، مانده اند عالميان و آدميان كه كدامين لحظه را لحظه ولادت تو بشمارند.
موجودات هر چه به گذشته ها مىنگرند، هر چه در خورجين سوابق خويش جستجو مى كنند، هر
چه زمين ماضى را مى كاوند، هر چه نگاه در زواياى حافظه مىگردانند، جز تو هيچ نمى بينند.
راهى بايد جست براى سخن گفتن از ولادت تو.
آنسان كه عرشيان لب به شكوه نگشايند و مقربان گره گلايه بر ابرو نيفكنند.
بدان گونه از تولد تو سخن بايد گفت كه هستى برنياشوبد و حيات بىقرارى نكند.
چه، هيچ رشحه اى از حيات، تو را پيش از خويش نيافته است.
و چگونه بيابد كه حيات از نور تو در وجود آمده است.
هستى، طفيل آمدن توست.
چنين نبود كه خداوند تو را براى هستى خلق كند.
هستى به افتخار تو آمد.
تو براى عالم نيامدى، عالم براى تو آمد.
مگر نه خداوند، تو را پيش از همه، از نور خويش آفريد و جهان از كرشمه چشم تو موجود شد؟
مگر نه افلاك در التهاب غمزه نگاه تو پديد آمد؟
مگر نه تو مقصود بودى و ماسوا به تبع ؟
آن گنج مخفى كه خداوند بود و دوست داشت كه يافته شود مگر به آفرينش تو يافته نمى شد؟
مگر تو برترين شناساى پروردگار خويش نبودى؟
چه كسى مى توانست بيايد كه او را بهتر از تو دريابد؟
مگر بناى آفرينش بر عبادت نبود؟
مگر تو عابدترين بنده خدا نبودى؟
مگر با خلق تو آن غايت به تحقق نمى نشست؟
مگر با آغاز تو، كار آفرينش پايان نمى گرفت؟
آرى، تو همه بودى و با آمدن تو انگيزهاى براى خلقت ديگران نبود .
آرى، ولى، تو «رحمة للعالمين» بودى.
و در «رحمة للعالمين» بودن تو همين بس كه عالم و آدم از نور تو آفريده شد و وام حيات از تو
گرفت با آن كه تو خلق كامل و كاملترين خلق بودى.
بارى سخن گفتن از تو و ولادت تو نه سخت و دشوار، بل خطرناك و محال است.
محال از اين رو كه موجودات، پيش از تو نبودهاند تا از ولادت تو سخن بگويند، جز خالق، كسى
زمان خلق تو را چه مىداند؟
و خطرناك از آن جهت كه تو معشوق خداوندى، تو حبيب و محبوب اويى.
و هيچ عاشقى، غيرتمندتر از خداوند به معشوق خويش نيست.
همو كه تو را سلام كرد و فرمود كه نه فقط خلايق و افلاك را كه بهشت و جهنم را حتى به
خاطر تو مى آفرينم. بهشت را محض ياران تو و جهنم را براى مخالفان تو.
آرى، با چنين غيرتمندى عاشق، سخن گفتن از معشوق بس خطر آكنده است.
معشوقى كه پيامبران سلف همه آرزو مى كرده اند كه از امت او باشند و در ركاب او.
معشوقى كه ملائك تا ابد مأمور صلوات بر او شدهاند. معشوقى كه راه شناختش جز بر خدا و
ولى او بسته است. چگونه مخلوقى كه از نور او پديد آمده است و نمى فهمد كه او از كى، كجا و
چگونه بوده است، از او سخن بگويد؟
گوهر پاك تو از مدحت ما مستغنى است
فكر مشاطه چه با حسن خداداد كند؟
"سید مهدی شجاعی"
ادامه مطلب ....
http://www.nooreaseman.com/forum295/thread47959.html
منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
تبادل لينك
http://img.tebyan.net/big/1386/12/974002067626195207937111432422295228.jpg محبّ الزهراء
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر