۱۳۹۱ دی ۲۰, چهارشنبه

یاد ایامــی که در گلشـن فغانـــی داشتـم/شعر












یاد ایامــی که در گلشـن فغانـــی داشتـم



در میــان لاله و گل آشیانــــی داشتـم





گــرد آن شمــع طرب مـی سوختــم پـــروانه وار



پـای آن ســرو روان اشـک روانــی داشتـم





آتشـــم بر جـــان ولـی از شکـــوه لب خامـــوش بـود



عشـــق را از اشـک حســـرت تـرجمانــی داشتـم





چــون سـرشک از شـــوق بودم خاکبـــوس در گهـی



چــون غبــار از شکـــر سر بر آستانـــی داشتـم





در خــــزان با ســرو و نسرینــم بهاری تـازه بـود



در زمیـــن با مـاه و پـــروین آسمانـــی داشتـم





درد بـی عشـق زجانــم بــرده طاقت ورنـه من



داشتـم آرام تـا آرام جانـــی داشتـم





بلبـل طبعــم «رهـــی» باشد زتنـهایـــی خمـــوش



نغمـه ها بــودی مــــرا تا هـم زبانــی داشتـم





رهـــی معیـــری






ادامه مطلب ....



http://www.nooreaseman.com/forum228/thread47386.html



منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان



تبادل لينك



به گروه اسلامی ما در گوگل بپیوندید تا همیشه با هم باشیم


http://media.afsaran.ir/si8Wks_535.jpg خادم الزینب

هیچ نظری موجود نیست: