بعد از واقعه عاشورا، زنان حرم را به اسارت میبرند. این را حتما شنیدهاید. اما شنیدنِ این فاجعه با تجربهاش متفاوت است. در پیشانیِ زنانِ اهلِ حرم، انوارِ قدسی حق تابیده است. علیامخدراتِ کربلایی، گرچه همه در پردهی حجباند، گرچه در ذاتشان، حیای فاطمی موج میزند، اما همهگی، نوادگان حیدرند.
«تاریخ تکرار میشود». این جمله را بارها شنیدهاید حتما. تکرار تاریخ، صورتهای مختلفی دارد. همیشه واقعهی تاریخی، به شکلِ اصلیاش به زمانهی ما باز نمیگردد؛ اما رشحهای و نفحهای از آن ممکن است برای هر کسی ملموس باشد. اصلا چرا قصه را پیچیده میکنم... بگذارید اینطور بنویسم: موضوعِ این روایت، اصلا فلسفی نیست. اصلِ قصه، قصه یک زن است. زنی که تنها یک تجلی است از زینبِ کبری. این، مقدمهی یادداشت است. دقیقترش را در سطورِ بعدی مینویسم
بعد از واقعه عاشورا، زنان حرم را به اسارت میبرند. این را حتما شنیدهاید. اما شنیدنِ این فاجعه با تجربهاش متفاوت است. در پیشانیِ زنانِ اهلِ حرم، انوارِ قدسی حق تابیده است. علیامخدراتِ کربلایی، گرچه همه در پردهی حجباند، گرچه در ذاتشان، حیای فاطمی موج میزند، اما همهگی، نوادگان حیدرند. «مردی» و «مردانگی» جزو اولین خصائص و خصلتهاشان است. پس، حالا که اسیرند، حالا که در متن فاجعه خیمه زدهاند، قرار نیست عرصه را به دشمن واگذارند. مردانه میایستند. مانند مردهاشان. اینطور میشود که زینبِ اسیر در مجلسِ بزمِ یزدیان، خطبهای قرائت میکند که انگار از حنجرهی مردی پیروزِ جنگ قرائت میشود، نه زنی اسیر. وجه ممتازکننده واقعه عاشورا همین است شاید.
تاریخ تکرار میشود. قرنها بعد، در جنگی نابرابر که هر قدرتی، به دشمنِ خونخوار چیزی هبه میکند تا تیغِ آختهاش را روی مردمانِ سرزمینی مجروح از ظلمهای ستبرِ تاریخی تیزتر کند، زنِ جوانی اسیرِ دشمن میشود. زنی که تکه آینهی کوچکِ شکستهای است که در مقابلِ بزرگیِ زینبِ کبری گرفتهاند. زن، مثل زینبِ کبری که کودکانِ یتیمِ مردانِ کشتهشده در واقعه کربلا را تیمار میکرد، قرار بود زیرِ بال و پر قربانیانِ این جنگ نابرابر را بگیرد. زن درست مثل زینبِ کبری، قرار نبود لباس رزم بپوشد و نبرد کند. زن، قرار نبود نیروی جنگی باشد، قرار نبود آموزشِ نظامی ببیند، قرار نبود تیغ و تیر بر روی کسی فروآورد. او، شبیه به زینب میخواست پرچم حقطلبی را بلند نگاه دارد. تنها و تنها قرار بود به ریسمانِ بلندِ انسانیت چنگ بزند. قرار بود نجات دهندهی انسانهای دیگر باشد. انسانهایی که زخمهای جنگِ نابرابر، تن و روانشان را فرسوده کرده بود.
تاریخ تکرار میشود. در جاده ماهشهر به آبادان، زنِ جوانی از نیروهای هلالاحمر اسیرِ افسرانِ حزبِ بعث میشود. کتک میخورد، تحقیر میشود، نگاههای طمعکارِ دشمن را روی خودش تحمل میکند. میایستد اما. هرگز کوتاه نمیآید. شناعت دشمن را که میبیند، طوری رفتار میکند که انگار نه انگار نیروی هلال احمر بوده که به چنگ دشمن افتاده؛ بلکه گویی یک ژنرالِ ایرانی است که عملیاتهای بزرگ را پیش از این پی ریزی میکرده است؛ با زنِ اسیرِ این روایت طوری رفتار میشود که انگار حضورِ او در مناطقِ جنگزده و کمکهایش به قربانیانِ جنگی، ضربههای مهلکی را به دشمن نواخته است. زنِ اسیرِ روایتِ ما، شبیه به زینب کبری است. یک جلوهی کوتاه از بزرگی اوست شاید. پرطمطراق صحبت میکند، کوتاه نمیآید، تسلیم نمیشود، آزادیِ او در مقابل اندیشههایش قیمتی ندارد. پس محکمتر از قبل روی نظراتش میایستد... اسیر است، اما مثل قهرمانها صحبت میکند. اسیر است، اما در دلِ دشمن، در مقرِ فرماندهیِ او، معادله را به نفع خود و اندیشههای متعالیِ خود تغییر میدهد.
از واقعهی کربلا در کتابهای مختلفِ تاریخی، روایتهای متعددی موجود است. دامن این واقعه بزرگ آنقدرها بلند است که هرکسی، از ظن خود یار کربلا و کربلائیان میشود و همراه این قافله ازلی و ابدی، سیر آفاقی و انفسی میکند. اما از زنِ جوانِ روایتِ ما، در یک کتاب، تنها در یک کتاب و آنهم به قلم خودش، شرحِ چهار سال اسارتش در چنگالِ مزدوران عراقی روایت میکند. کتابی مستطاب به نام «من زندهام» که به قلم معصومه آباد تالیف و به همت انتشارات بروج روی پیشخوان کتابفروشیها نشسته است.
من زندهام، تنها یک روایت تاریخی نیست. مانیفست و مرامِ زنانِ این مُلک است بیتردید. زنانی که از پیچ و خم حوادثی که قرنها بر روی سرشان سایه انداخته، سربلند گذشتهاند. زنانی که سیاوشوار، از آتش حقد و حسد و کینه، با تمسک به مسلکِ زینبی، آسوده سر برون آوردهاند. موضوع، اصل فلسفی نیست. فقط تکرار تاریخ است. تکرارِ اسارتِ زنی در چنگالِ دشمنی اهریمنی. شاید از همین روست که کتابِ «من زندهام» را هرکسی باید یک بار در زندگیاش بخواند...
منبع: فارس
ادامه مطلب ....
http://ift.tt/10b92y8
منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان
تبادل لينك
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر