۱۳۹۱ بهمن ۱۰, سه‌شنبه

من برادر تواَم!

«من پسر زنی هستم که با دست هایش از بزها شیر می دوشید»؛ این را به عرب بیابانی گفت.

عرب بیابانی از هیبت پیامبری که همة قبایل به او ایمان آورده بودند؛ لکنت گرفته بود. آمده بود جمله ای بگوید و نتوانسته بود و کلماتش بریده بریده شده بودند. رسول الله از جایش بلند شده بود؛ آمده بود نزدیک و ناگهان او را در آغوش گرفته بود؛ تنگ تنگ؛ آن طور که تنش تن او را لمس کند و در گوشش گفته بود: «من برادر توام؛ اَنَا اَخوکُ».

گفته بود فکر می کنی من کی ام؟ فکر می کنی پادشاهم؟ نه، من از آن سلطان ها که خیال می کنی نیستم.

«من اصلاً پادشاه نیستم؛ لَیسَ بَمَلکٍ».

من محمدم؛ پسر همان بیابان هایی هستم که تو از آنها آمده ای. «من پسر زنی هستم که با دست هایش از بزها شیر می دوشید»؛ حتی نگفته بود که پسر عبدالله و آمنه است. حرف دایة صحرانشینش را پیش کشیده بود که مرد راحت باشد. آخرش هم دست گذاشته بود روی شانة او و گفته بود: «هَوِنٌ علیک؛ آسان بگیر»؛ من برادرتم. مرد بیابانی خندید و صورت او را بوسید؛ «عجب برادری دارم».





ادامه مطلب ....



http://www.nooreaseman.com/forum295/thread47990.html



منبع:انجمن هاي سياسي مذهبي فرهنگي نورآسمان



تبادل لينك



به گروه اسلامی ما در گوگل بپیوندید تا همیشه با هم باشیم


http://ifttt.com/images/no_image_card.png mec1386

هیچ نظری موجود نیست: